بررسی کوتاه و اولین تجربهی Detroit Become Human
Detroit: Become Human از دل دموی تکنیکال Kara که در سال 2012 به نمایش عمومی درآمد، زاده شد. Quantic Dream برای ساخت دیترویت زمان و هزینه هنگفتی را متحمل شده است. اعضای استودیو به شهر دیترویت سفر کردند و پس از اطمینان حاصل کردن از هماهنگی آن با جو بازی، تصمیم گرفتند که این شهر را برای جدیدترین عنوان خود انتخاب کنند. از آنجایی که حوادث بازی در سال 2038 میلادی و در آیندهای نه چندان دور رخ میدهد، شاهد پیشرفت عظیمی در زمینه تکنولوژی هستیم و شهر دیترویت همیشه در این زمینه پیشتاز بوده به نحوی هماکنون مرکز تکنولوژی کشور آمریکاست.
بازی در زمانی آغاز میشود که رباتهای هوشمندی که Android نام دارند به طور گسترده وارد زندگی مردم جهان شدهاند. این رباتها که توسط شرکتی پیشرفته به نام Cyberlife تولید میشوند، به حدی طبیعی ساخته شدهاند که اگر LED دایره شکل کنار صورتشان را نبینید ممکن است هرگز متوجه نشوید که این موجود یک ربات است. در طول داستان بازی ما با سه شخصیت اصلی روبهرو هستیم که هر سه آنها Android هستند. Kara یک مدل مخصوص رسیدگی به امور خانه و کودکان است، Connor یک مدل فوق پیشرفته جهت همکاری با دایره جنایی است و Markus نمونه بارزی از یک خدمتکار است که وظیفهاش نگهداری از سالمندان است.
به محض اینکه وارد بازی شوید آندرویدی خوشچهره به نام کلوئی به شما خوشآمد میگوید و به شما کمک میکند تا تنظیمات بازی را به صورت دلخواه ذخیره کنید. یکی از تنظیماتی که تاثیر نسبتا بالایی روی ادامه بازی دارد، انتخاب درجه سختی آن است. اگر درجه سختی Casual را انتخاب کنید، احتمال اینکه کاراکترهای اصلی خود را از دست بدهید خیلی کمتر میشود اما حالت Experienced گزینههای بیشتری را در اختیار شما میگذارد و میتواند شما را در موقعیتهای بسیار خطرناک قرار دهد. از این جهت اگر با بازیهای پیشین این استودیو آشنایی زیادی ندارید، پیشنهاد بنده این است که بازی را با درجه سختی Casual آغاز کنید و پس از اتمام آن درجه سختی Experienced را تجربه کنید.
اگر پیش از این دموی بازی را که چند روز پیش منتشر شده بود بازی کرده باشید، اکنون با مرحله نخست بازی آشنایی کامل دارید. شما در نقش Connor وارد ساختمانی میشوید که یک آندروید در آن دو نفر را به قتل رسانده و دختر بچهای کوچک را گروگان گرفته است. در این مرحله انتخابهای زیادی پیش روی شماست، میتوانید به بررسی اتاقها، اجساد مقتولین و دیگر اشیا محیط بپردازید یا اینکه به طور مستقیم وارد مذاکره با گروگانگیر شوید. مسلما بررسی و جستجوی بیشتر شانس شما را برای متقاعد کردن آندروید بالا میبرد.
چالشی که در دیترویت در برابر کاراکترها و دنیای بازی قرار دارد در مورد انحراف آندرویدها از مسیری است که برای حرکت در آن طراحی شدهاند. در حقیقت آندرویدها طوری طراحی شدهاند که در خدمت انسانها باشند اما در چند ماه اخیر گزارشهای متعددی از رفتار عجیب این رباتهای انسان نما منتشر شده است که نشان از وجود احساسات انسانی نظیر ترس، خشم و انتقام در این موجودات دارد. از این رو دایره جنایی پلیس، ستوان Anderson را مامور بررسی این گزارشها میکند و آندرویدی به نام Connor نیز جهت کمک، به او میپیوندد.
در ادامه بازی شاهد همکاری این دو فرد در زمینه حل پروندههای مرتبط به آندرویدها هستیم، ستوان Anderson که اعتیاد شدیدی به الکل دارد با مشکلات درونی زیادی دست و پنجه نرم میکند و از سوی دیگر به دلایل نامشخص رابطه خوبی با آندرویدها ندارد و ترجیح میدهد تا با سگش تنها زندگی کند، اما Connor روی انجام وظیفه خود و همکاری با او پافشاری میکند و این خود منجر به شکلگیری رابطهای پویا بین این دو شخصیت میشود که در نوع خود تا حدودی منحصر به فرد است.
Markus آندرویدی است که وظیفهاش نگهداری از نقاشی مشهور به نام Carl است که توانایی راه رفتن ندارد، کارل در برخوردهایی که با مارکوس دارد از او میخواهد که پس از مرگش به دنبال زندگی و آینده خودش رفته و اجازه ندهد که هیچکس به او دستور دهد که چه کاری انجام دهد. پس از یک سری اتفاقات Markus خود را در شرایطی می بیند که میتواند آزادانه مسیر زندگی خود را انتخاب کند، او راهی مکانی به نام Jericho میشود که آنجا آندرویدها مخفیانه به زندگی خود به دور از انسانها ادامه میدهند، اما نیاز آنها به قطعات یدکی و خون آبی (مایع حیاتی که در بدن آندرویدها جریان دارد) باعث شده که آنها به تدریج از بین بروند. اینجاست که Markus تصمیمی بزرگ میگیرد که میتواند آینده آندرویدها را برای همیشه تغییر دهد.
سومین کاراکتر بازی، آندرویدی به نام Kara است، او در جریان حادثهای نامشخص آسیب بسیاری میبیند و از این رو در فرآیند تعمیر، حافظه او به طور کامل پاک میشود. فردی به نام Todd که صاحب پیشین Kara بوده، او را از مرکز فروش Cyber Life باز پس میگیرد و پس از آوردنش به خانه، به او دستور میدهد که خانه را نظافت کند و از دختر کوچک او Alice نگهداری کند. Todd که پس از جدایی از همسرش و از دست دادن شغل خود در وضعیت بسیار بحرانی قرار دارد، رو به الکل و موارد مخدر میآورد و از این رو کنترلی روی رفتار خود ندارد و به همین سبب گاهی اوقات حتی به دختر خود نیز رحم نمیکند. در یکی از شب ها که Todd به قصد تنبیه به دنبال آلیس میرود Kara تصمیم میگیرد تا آلیس را از چنگال او نجات دهد و از این رو با آلیس از خانه میگریزد. این دو که هیچ سرپناهی برای گذران زندگی ندارند، با چالشهای بزرگی روبهرو میشوند که توضیح دادن آنها لذت تجربه آنها برای بار نخست را از شما میگیرد.
خب پس از صحبت در مورد داستان بهتر است کمی در مورد گیمپلی نیز سخن بگوییم. کنترل شخصیتهای بازی با زاویه سوم شخص در محیطهای نسبتا بسته انجام میگیرد، میتوانید با نزدیک شدن به اشیا با آنها ارتباط برقرار کنید، با نگه داشتن دکمه R2 نیز میتوانید اشیا قابل تعامل در محیط را پیدا کنید. در بازی مراحلی وجود دارد که از هیجان و سرعت بالایی برخوردار هستند، بنابراین باید در هر لحظه دکمه یا جهتی که به نمایش در میآید را به درستی فشار دهید، گاهی در میان این مراحل با یک دوراهی یا چند راهی مواجه میشوید که تصمیم آنی شما در آن لحظه میتواند ادامه بازی را طوری دیگر رقم بزند. تصمیمگیریها تاثیری فزاینده در روند اتفاقات بازی دارند؛ در واقع گیمپلی و داستان بازی بر پایه همین تصمیم گیریها شکل گرفته است. در پایان هر Chapter تصمیمهای شما در قالب یک فلوچارت به نمایش درمیآید و میتوانید درصد انتخاب گزینههای خود را با دیگر پلیرها مقایسه کنید.
در پایان بهتر است اشاره کنم که پس از اتمام هر چپتر میتوانید آن را از منوی ابتدایی بازی دوباره انتخاب کنید، با این امکان که روی سیو فعلی شما ذخیره شود یا نه. اما سازندگان توصیه کردهاند که ابتدا یک دور بازی را با تصمیمات ابتدایی خود به پایان برسانید و سپس به انجام دوباره هر چپتر جهت دیدن سایر نتیجهها بپردازید.
در مجموع پس از تجربه چند ساعت بازی کردن دیترویت، هنوز اشتیاق فراوانی برای ادامه بازی دارم، داستان بازی و شخصیتهای آن گیرایی بالایی دارد و به هم پیوسته بودن داستان هر سه شخصیت منجر به شکلگیری عنوانی شده که مشابه آن به جز در آثار Quantic Dream کمتر دیده شده است.
نظرات (1)