مصاحبه دنیل دی لوییس راجع به کنار گذاشتن حرفه بازیگری
حدود دو سال پیش، دنیل دی لوییس بهعنوان بخشی از روند آمادگی خود برای ایفای نقش رینولدز وودکاک در فیلم Phantom Thread به کارگردانی پل توماس اندرسن، سعی کرد تا لباسی را برای خانه مد Balenciaga بازسازی کند؛ در آن زمان دی لوییس نمیتوانست پیشبینی کند که کاراکتر وودکاک آخرین نقش او در دنیای سینما خواهد بود. دی لوییس تصور نمیکرد که این فیلم او را وارد چنین افسردگی شدیدی کرده و او را وادار کند تا به طور رسمی از دنیای بازیگری خداحافظی کند؛ او در ابتدا همانطوری با این اثر برخورد کرد که با بقیه آثارش برخورد میکرد، یعنی وقتی او نقش جدیدی را برعهده میگرفت، مشتاقانه خود را غرق در آن هویت سینمایی میکرد.
برای تبدیل شدن به وودکاک، دی لوییس 60 ساله آرشیو فیلم و عکس برنامههای مد دهه 1940 و 1950 را با دقت مشاهده میکرد، زندگینامه طراحان لباس را مورد مطالعه قرار میداد و مهمتر از همه یاد گرفت که چگونه خیاطی کند؛ او ابتدا با کیسی دیویس استرودر و سپس با مدیران ارشد و نگهبانان موزه ویکتوریا و آلبرت در لندن مشورت کرد.
دی لوییس برای چندین ماه تحت نظر مارک هپل مدیر بخش لباس New York City Ballet بود؛ هپل کارهای دی لوییس را با دقت بررسی میکرد. او همچنین به دی لوییس کمک کرد تا لباس مارک شاگال معروف را برای تئاتر Firebird از نو طراحی کند. پس از پایان فصل باله در نیویورک، دی لوییس تصمیم گرفت که تا از ابتدا یک لباس دیگر طراحی و تولید کند.
دی لوییس طی یک روز سرد در ماه اکتبر (مهر) به من گفت: «من تصویری از یک لباس زنانه Balenciaga مشاهده کردم که الهام گرفته از یونیفرم مدرسه بود.»
ما این گفتگو را در اتاق نشیمن کوچکی در هتل مارلتون داشتیم؛ این هتل با جایی که دی لوییس به همراه همسرش ربکا میلر و دو پسرش در آنجا زندگی میکردند یعنی آپارتمان روستای گرینویچ، فاصله زیادی نداشت.
تعمیراتی برروی ساختمان کناری خانه دی لوییس در حال انجام بود، بنابراین او پیشنهاد کرد که برای داشتن گفتگویی راحت به این هتل برویم؛ اما به نظر آن صداهای ناهنجار به هنگام بازسازی خانه، دی لوییس را تعقیب میکرد، زیرا ما هر از چندگاهی شاهد صداهای عجیب و بلند در حین گفتگومان از بیرون بودیم. دی لوییس که اخیرا سر خود را کاملا تراشیده است و لباس ورزشی جالبی برتن داشت، در این گفتگو بسیار شاعرانه سخن میگفت و ظرافتهای ذاتی جالبتوجهی در او حس میشد.
دی لوییس: «این لباس Balenciaga بسیار ساده بود یا حداقل بسیار ساده به نظر میرسید، اما وقتی به طرز تولید لباس پی بردم متوجه شدم که خدای من، طراحی و تولید این لباس به طور شگفتانگیزی پیچیده است؛ در میان تمامی هنرها هیچ موضوعی زیباتر از آن نیست که چیزی ساده جلوه کند. اگر شما تلاش میکنید کار سختی را در زندگی خود انجام دهید، میدانید که رسیدن به آن غیرممکن است که آسان باشد.»
من نتوانستم آن لباسی را که اکنون در آرشیوهای Balenciaga در شهر پاریس وجود دارد و دی لوییس یک طرح اولیه از آن را ایجاد کرد و سپس برای امتحان کردن آن از همسرش بهعنوان مدل استفاده کرد را قرض بگیرم؛ این لباس با یک پارچه خاکستری سنگین برای یک بدن باریک ساخته شده بود.
دی لوییس با یک لبخند ملایم گفت: «ربکا بسیار صبور و شکیبا بود. برنامه و دستورالعملی که من در آن مشکل داشتم بخش خاصی از طراحی زیربغل لباس بود؛ شما از روی تصاویر مختلف لباس نمیتوانید متوجه شوید که این بخش از آن چگونه طراحی شده است. من و مارک هرکدام بر روی نسخههای خودمان برای طراحی زیربغل کار کردیم تا با آزمونوخطا راز طراحی آن را کشف کنیم.»
دی لوییس آستر این لباس را با نخ ابریشم که دارای سایههای کوچکی به رنگ یاسی بود مزین کرد که در حقیقت این رنگ تبدیل به امضای وودکاک برای لباسهایش شد.
دی لوییس سپس با افتخار گفت: «ربکا لباس را پوشید، آن بسیار زیبا بود.»
این بازیگر طی دوران نوجوانی خود در لندن برروی نجاری مطالعه میکرد، اما او حرفه هنرپیشگی را بر طراحی مبل و اثاثیه ترجیح میداد؛ دی لوییس در اینباره گفت: «در کارگاه حضور داشتن به مانند غذا و نوشیدنی برای من است؛ من عاشق حس خلقت و آفرینش هستم.»
در سن 19 سالگی او در مدرسه تئاتر بریستول الد ویک پذیرفته شد؛ دی لوییس باید بین زندگی بهعنوان یک بازیگر و یک کابینتساز یکی از آنها را انتخاب میکرد و او تصمیم گرفت که راه هنرپیشگی را برای پیمودن ادامه مسیر زندگیاش انتخاب کند. او در طول دوران حرفهای خود تمام ماهیتهای فیزیکی و علایق کاراکترهایش را در نظر میگرفت و با آنها زندگی میکرد؛ او بلافاصله بعد از خواندن فیلمنامهی صحنه ابتدایی My Left Foot، مجذوب نقش کریستی براون (نقاش و نویسنده ایرلندی که به فلج مغزی مبتلا بود و نمیتوانست هیچ کدام از اعضای بدن خود را به جز پای چپش تکان دهد) شد. کریستی از پای چپش استفاده میکند تا دیسک را بر روی صفحه گردان گرامافون قرار دهد؛ سپس شاهد فاصلهای کوتاه در فیلم هستیم و بعد از آن ما میبینیم که او با پای خود سوزن گرامافون را میگیرد و نوار را آرام به عقب بر میگرداند. دی لوییس در ابتدا معتقد بود که نمیتواند این کار را انجام دهد، اما پس از هفتهها تمرین و سپری کردن چندین ماه با بیماران فلج مغزی، دنیل توانست بسیار استادانه این کار را طی یک برداشت انجام دهد.
همین اتفاق مشابه برای نقشش بیل (قصاب) در فیلم Gangs of New York به کارگردانی مارتین اسکورسیزی نیز رخ داد. او برای پرتاب دقیق و درست چاقوهای سنگین تمرینات زیادی انجام داد و در آخر موفق شد که آن را یاد بگیرد؛ او هنگامی که نقش جک را در فیلم تصنیف جک و رز داشت، یک میز آشپزخانه ساخت، اما میتوان یکی از نقشهای شاهکار او را به There Will Be Blood نسبت داد جایی که دی لوییس تمام صحنههای مربوط به چاه نفت را خودش بازی کرد و حاضر نشد هیچ بدلکاری در آن دخالت داشته باشد؛ در صحنهای که نردبان میشکند و او در چاه سقوط میکند، دو دندهاش میشکند.
دی لوییس بعد از برعهده گرفتن نقش رینولدز وودکاک، نه تنها بطور گسترده برروی تجارت مد و خیاطی مطالعه کرد و آن را فرا گرفت، بلکه بادقت زیاد تمام لباسهای شخصی وودکاک را نیز طراحی کرد؛ او تمام کارهای لباس را خودش انجام داد، دی لوییس پارچه و پشمها را از فروشگاه Anderson & Sheppard در خیابان Savile لندن تهیه کرد، جورابهای بنفش را از فروشگاهی در شهر رم فراهم کرد و کفشها نیز توسط جورج کلورلی بطور سفارشی برای او دوخته شد؛ بهنظر دی لوییس این فروشگاه به اندازه کمپانی کفشسازی جان لاب مشهور نیست، اما کیفیت کاری خوبی دارد.
او حتی محیط اطراف وودکاک را نیز درنظر میگرفت؛ اینکه دکوراسیون خانه او به چه شکل باشد، خودکاری که استفاده میکند چه باشد، دفترچهای که طرحهایش را در آن میکشد به چه صورت باشد، کمد میزکارش شامل چه وسایل و محتوایاتی باشد؛ دی لوییس حتی سگ کاراکترش را خود انتخاب کرد: «من میخواستم سگ او از نژاد lurcher باشد. من در مورد تک تک جزئیات بسیار فکر میکردم حتی گاهی اوقات از کوره در میرفتم و عصبانی میشدم.»
با این حال کمال عناصر فیزیکی هرگز هدف نهایی نبوده است؛ در فیلم Phantom Thread ( یا هریک از فیلمهای دی لوییس) تحقیق منجر به یک نتیجه و پسزمینه بیعیب برای یک ایده بزرگتر است. فیلم Phantom Thread راجع به مردی خلاق است که وسواسیت ذهنی خاصی نسبت به کارش دارد؛ حوادث این فیلم در دوره طلایی 1950 و پس از جنگ جهانی دوم رخ میدهد، یعنی زمانی که لندن در حال بهبود وضع خود، بازسازی خرابیهای حاصل از جنگ و برطرف کردن محرومیت بود. وودکاک برای زنان ثروتمند و سلطنتی لباس طراحی میکرد و کاملا خود را وقف کارش کرده بود؛ خواهرش سیرل وودکاک (با بازی لسلسی منویل) نیز در این راه به او کمک میکرد و این دو در راس حرفه مد انگلستان طی آن برهه زمانی بودند. او همچنین درگیر خاطراتی از مادر خود است، رینولدز هنگامی که هنوز پسری جوان بود برای ازدواج دوم او لباس عروس طراحی کرده بود؛ وودکاک وقتی که با زنی جوان به نام آلما (با بازی ویکی کریپس) آشنا میشود، زندگی کاریاش کاملا توسط او بهم میریزد و وودکاک قادر نیست جلوی چنین مشکلی را بگیرد. فیلم احساسات قدرتمندی دارد؛ این اثر روندی به مراتب گیجکننده و جالب دارد و جهانی کامل را نشان میدهد که در وجود یک کاراکتر جای گرفته است.
فیلم Phantom Thread بهطور قابل توجهی انگلیسی است؛ دنیل دی لوییس که پدرش شاعر معروف انگلیسی سیسیل دی لوییس و مادرش جیل بالکن یک بازیگر انگلیسی و دختر تهیهکننده مشهور و صاحب یکی از کمپانیهای فیلمسازی انگلیسی مایکل بالکن بود، علاقه زیادی نداشت که برای ایفای نقشهایش به خانه خود بازگردد و آخرین فیلم انگلیسی او مربوط به سال 1985 و A Room with a View بود. (این فیلم به کارگردانی جیمز ایوری و تهیهکنندگی اسماعیل مرچنت بود)
تقریبا نزدیک به یک دهه بعد، او نقش فوقالعاده نیولند ارچر را در The Age of Innocence فقط بخاطر اینکه اسکورسیزی از او درخواست کرده بود پذیرفت؛ خود دی لوییس در مورد این فیلم میگوید:
«این فیلم بسیار انگلیسی بود، اما اسکورسیزی یک دلیل لعنتی خوب برای جواب مثبت من بود. من در اولین هفته اکران فیلم Taxi Driver، پنج یا شش بار آن را دیدم و امیدوار بودم او از من بخواهد که بیشتر چیزی شبیه به آن را در فیلم انجام دهم؛ در آن زمان برخلاف انتظارات من فقط میخواستم داستانهای آمریکایی را روایت و اجرا کنم.»
البته او در فیلمهای آمریکایی زیادی حضور داشت؛ از جمله نقشهای به یاد ماندنی او در این فیلمها عبارتند از: هاکی در فیلم The Last of Mohicans، بیل قصاب در فیلم Gangs of New York، دنیل پلینویو در فیلم There Will Be Blood و رییس جمهور آبراهام لینکلن در فیلم Lincoln. هر کدام از این نقشها بیانگر موضوعی اساسی و مهم برای آمریکا هستند، از فساد و جاهطلبی گرفته تا قهرمان بودن در هرکدام از این نقشها بصورت منحصر به فردی وجود دارد.
دنیل دی لوییس در ادامه راجع به فیلم Phantom Thread گفت:
«نمیدانم چرا اما بهصورت ناگهانی بسیار به داستان انگلیسی علاقه پیدا کردم؛ انگستان همیشه در عمق وجود من قرار دارد و من از آن ساخته شدهام. برای مدت زمان زیادی فیلمهایی که در انگلستان تولید میشد، بسیار به جهانهای کلاسیک شکسپیر و دانتون ابی نزدیک بود و من همیشه از آنها فرار میکردم چون علاقهای به محتوای چنین آثاری نداشتم. اما من مجذوب دوران شهر لندن بعد از جنگ هستم؛ والدینم داستانهایی راجع به زندگی در جنگ و حملات ناگهانی به من گفتند که احساس کردم در قلب این مشکلات و قضایا حضور دارم. من بسیار نسبت به آن جهان احساساتی هستم و فکر میکنم پدرم شباهت زیادی به کارکتر اصلی فیلم یعنی رینولدز وودکاک دارد.
دی لوییس کمی مکث کرد و سپس ادامه داد:
«قبل ساخت این فیلم من نمیدانستم که قرار است بعد از آن بازیگری را کنار بگذارم؛ من و پاول پیش از تولید این اثر بسیار میخندیدیم، اما سپس خندههایمان محو شد زیرا ما هر دو بخاطر یک صحنه غمانگیز درهم شکستیم. این صحنه بسیار ما را غافلگیر کرد. ما نمیدانستیم که چه چیزی به دنیا ارائه دادهایم، زندگی کردن با این حقیقت بسیار سخت بود و هنوزهم هست.»
جالب است که بدانید دی لوییس فیلم Phantom Thread را ندیده است؛ او بارها و بارها فیلمهای دیگر خود را تماشا کرده است اما قصد ندارد آخرین فیلم خود را ببیند. اوایل این تابستان او طی یک بیانیه کتبی اعلام کرد که دیگر به بازیگری ادامه نخواهد داد؛ دی لوییس برای گرفتن این تصمیم تنها با همسرش ربکا گفتگو کرد و راجع به آن بهطور عمومی تا چند ماه صحبت نکرد.
در گذشته دنیل دی لوییس همیشه بعد از پایان فیلمبرداری یک اثر و یا در وسط آن، زمان زیادی را برای استرحت خود درنظر میگرفت و تمایل نداشت تا کار بازیگری را بهصورت فشرده و پشت سر هم انجام دهد؛ جیم شریدان کارگردان فیلم My Left Foot و دو فیلم دیگر دی لوییس میگوید: «دی لوییس از بازیگری متنفر است.» اما بعد از تعطیلات و برعهده گرفتن دوباره نقش، این بازیگر کاملا در کاراکتر مورد نظر خود غرق میشود و احساس او را لمس میکند؛ قطعا این قضیه باعث خوشحالی هر کارگردانی میشود. اما این تاخیر و استراحتها برای کارگردانان ناخوشایند بود؛ دی لوییس راجع به این عادت قدیمی خود گفت: «آنچه که در گذشته اتفاق افتاده یک توهم اجتنابناپذیر است؛ من همیشه درمورد این مسئله فکر میکنم، آیا هیچ راهی برای جلوگیری از آن وجود ندارد؟ راجع به اثر Phantom Thread وقتی که ما ساخت این فیلم را شروع کردیم، من درمورد دنیای مد کنجکاو نبودم و نمیخواستم درگیر آن شوم، حتی در حال حاضر نیز خود مد به تنهایی برای من جذاب نیست. در ابتدا ما نمیدانستیم که قهرمان اصلی داستان چه شغل و حرفهای خواهد داشت؛ ما مد را انتخاب کردیم و سپس متوجه شدیم که خود را وارد چه جهنمی کردیم. بعد از کمی آشنایی با این صنعت، قلاب مد مرا به دام انداخت.»
دنیای مد در تمام تاروپود فیلم Phantom Thread موج میزند. در ابتدا شایعه شده بود که این فیلم راجع به زندگی خیاط معروف چارلز جیمز خواهد بود؛ جیمز یکی از خلاقترین خیاطهای تاریخ به شمار میآید که اخیرا نیز برای قدردانی از کارهای ارزشمند او، جشنی در موزه هنرهای زیبایی متروپولیتین برگزار شد. این خیاط بزرگ زندگی خود را با فقر و درماندگی در هتل چلسی به پایان رساند.
اما با این حال، دی لوییس و اندرسن علاقه نداشتند که از داستان زندگی چارلز جیمز برای فیلم Phantom Thread استفاده کنند؛ این فیلم از جمله محدود آثار سینمایی است که صنعت مد در آن غرق شده، اما مطلب جالبتوجه این است که به هیچ وجه نمیتوان فیلم Phantom Thread را فیلمی درمورد صنعت مد دانست. دی لوییس توضیحات زیادی راجع به دلیل انتخاب کاراکتر رینولدز وودکاک نداد، اما من فکر میکنم دلیل انتخاب وودکاک به تصمیم دی لوییس برای بازگشت به لندن و شباهت این کاراکتر به پدرش ارتباط دارد؛ البته او مودبانه نظریه مرا رد کرد و گفت: «جادوهای خاصی در این گونه فیلمها وجود دارد که قابل ذکر کردن نیست.»
این بازیگر در ادامه گفت: «من و پاول صحبتهای زیادی راجع به کاراکتر چارلز جیمز انجام دادیم؛ ما باید بدبختی و نیازمندی این کاراکتر و خانوادهاش را به تصویر میکشیدیم. اما من احساس میکردم نشاندادن بدبختی یک کاراکتر برای فیلم کافی نبود؛ ما باید بهنوعی رفاه و بدبختی را بهطور همزمان درگیر داستان این اثر میکردیم. این دو فاکتورهایی هستند که شما تا پایان زندگی خود درگیر آن هستید و برای رسیدن و یا حتی دوری از آنها میجنگید.»
من تعجب میکنم مردی با این همه خرد و دانش که به عنوان بزرگترین بازیگر نسل خود شناخته میشود و سه بار نیز موفق به کسب جایزه اسکار بهترین بازیگر مرد شده است، چرا میخواهد بازیگری را کنار بگذارد.
دی لوییس در ادامه گفت: «متوجه نشدم که چه شد، اما من آن تصمیم را گرفتم؛ اینکه من نمیخواهم این فیلم را ببینم به تصمیم من در جهت کنار گذاشتن حرفه بازیگری ارتباط دارد. من این تصمیم را فقط بخاطر غم حاصل از ایفای نقش این کاراکتر نگرفتم، بلکه داستان فیلم نیز مرا تحت تاثیر قرار داد. این اتفاق خیلی برایم عجیب بود و من واقعا دلیل آن را نمیدانم.»
او مکث کوتاهی کرد و سپس ادامه داد: «یکی از پسرانم بسیار به موسیقی و آهنگسازی علاقهمند بود، بنابراین من فیلم Tous Les Matins du Monde را که در مورد آهنگساز معروف فرانسوی سینت-کلومب بود را به او معرفی کردم؛ پسر من عمیقا تحت تاثیر متانت این کاراکتر و این اثر قرار گرفت. سینت-کلومب همیشه خواهان بهترین چیزها نه تنها برای خود بلکه برای هر شخص دیگری بود. من بیم دارم که نام هنرمند را بر روی خود بگذارم، زیرا این لقب مسئولیتی به دنبال دارد که خارج از توان من برای به دوش کشیدن آن است. من باید به ارزش کاری که انجام میدهم باور داشته باشم، زیرا این کار ممکن است بسیار حیاتی و یا حتی حیرتانگیز باشد و اگر یک مخاطب نیز به آن اطمینان داشته باشد برایم کافی است؛ ولی اخیرا این اتفاق را برای خودم حس نمیکنم.»
دی لوییس معمولا بعد از ایفای نقش یک کاراکتر آن را رها و فراموش میکرد، اما به دنبال اعلام عمومی بازنشستگیاش مشخص شد که دستوپنجه نرم کردن با کاراکتر وودکاک بسیار برایش مشکل بوده است و این کاراکتر او را وادار کرد که چنین تصمیمی بگیرد.
دی لوییس ادامه داد: «میدانم انتشار بیانیه برای این تصمیمی که گرفتم عجیب بود، اما من این کار را جهت نشان دادن قاطعیت در انتخابم انجام دادم؛ من نمیخواهم که پروژه دیگری را بپذیرم. در تمام زندگیام راجع به اینکه چگونه حرفه بازیگری را کنار خواهم گذاشت صحبتهای زیادی انجام دادهام، که اکنون به نظرم بیشتر آنها یاوه بود ولی این بار فرق میکند. خودم نیز دلیل این کاری که انجام میدهم را درست نمیدانم، اما انگیزه برای خروج از این حرفه مدتها بود که در من ریشه داشت، این کارکتر و این اثر به منزله محرکی بود که باعث خروجم شد. این کاری است که من مجبورم آن را انجام بدهم.»
جالب توجه است دی لوییس درحالی که همانقدر از نیازش به بازنشستگی صحبت میکند، از نیازش برای برعهده گرفتن نقش یک کاراکتر دیگر نیز سخن میگوید؛ باتوجه به تاثیری که بازیگری در کل زندگی او داشت، به نظر دی لوییس هنوز از احساساتش مطمئن نیست.
در ادامه خود دی لوییس سوالی را پرسید که من میخواستم از او بپرسم و آن این بود: «آیا اکنون حال بهتری دارم؟ هنوز نه؛ من بسیار غمگین هستم و به نظر این طبیعی است. بسیار عجیب و احمقانه است که این تصمیم را در واقع قدمی خوشحالکننده برای آغاز زندگی جدید بدانم؛ من از سن 12 سالگی نه تنها به بازیگری بلکه به تئاتر، تلویزیون و دوربین علاقه داشتم. وقتی من این کار را شروع کردم مسئله رستگاری و نجات بود، اما اکنون میخواهم جهان را به شیوه جدیدی جستجو کنم.»
اخیرا شایعاتی مبنی بر حضور دی لوییس در صنعت مد به عنوان طراح شنیده میشد، وقتی من این شغل را به او پیشنهاد کردم خندید و با شیطنتی خاص گفت: « شاید، چه کسی میداند؟ من برای مدتی نمیدانم چه راهی را انتخاب کنم، اما بیکار نیز نخواهم بود و ساکت نمیمانم.» او همیشه به چیزهای مختلفی علاقه داشته است؛ او یک بار فیلمنامهای کمدی با همسرش نوشت، نقاش خوبی است، در کار طراحی و تولید مبل است، از طرفداران موتو جی پی و همچنین رقابتهای موتورسواری است؛ اما مهمتر از همه او عشق عمیقی به فیلم دارد و تصورش بسیار مشکل است که دیگر دی لوییس را در هیچ فیلمی نخواهیم دید.
من به دی لوییس گفتم: «آنها اجازه نمیدهند که تو آرام و بیسروصدا بروی.» او نیز لبخندی زد و گفت: «آنها مجبورند.»
چند روز بعد دی لوییس جهت عکس برداری مجله W با کیفی پر از لباسهای خود ظاهر شد؛ دی لوییس برای اینکه از او عکسی گرفته شود راحت به نظر نمیرسید، انگار او دوست نداشت وقتی که کاراکتری را بازی نمیکند در جلوی لنز دوربین قرار بگیرد.
موضوع جالب دیگر راجع به دی لوییس این است که او علاقهای به مفهومات مصنوعی و تجملاتی ندارد؛ این بازیگر افسانهای رسمی بودن را نمیپذیرد و به هنگام جلسهای که با ما داشت، لباسهایی را که به همراه خود آورده بود را برتن کرد؛ لباسها بسیار متنوع و بادقت زیادی انتخاب شده بود، یک کتوشلوار سه تیکه که خیاطی در نیویورک آن را دوخته بود، ژاکتی با رنگ آبی تیره که توسط زنی در اسکاتلند بافته شده بود و یک جفت چکمههای کاری که طراحی آن برعهده خود دی لوییس بود. این پوشش او بسیار کاربردی و به لحاظ ساخت نیز منحصر به فرد بود: دی لوییس شخصی نیست که چیزی را صرفا بخاطر به روز بودن خریداری و با پوشیدن آن احمقانه جلوه کند. او برای هر بخش از پوشش خود ارزش خاصی قائل میشود.
کمد لباس او مطابق با میل و سلیقهاش است؛ دی لوییس در مورد این موضوع گفت: «من میخواهم لباسهای نرم، راحت و در عین حال ساده بپوشم.»
طی تعطیلات روز کارگر، دی لوییس در راه سفر برای ملاقات با پسر دومش رونان، که دانشجوی سال دوم دانشگاه Yale است، دچار سانحه تصادف با موتورسیکلت خود شد؛ او در این باره میگوید: «این سفری است که من صدها بار آن را انجام دادهام. یک آمبولانس با سرعت از چراغ قرمز رد شد و من هیچ کاری نمیتوانستم انجام دهم؛ من توانستم از صدها حادثه تصادف جلوگیری کنم ولی جلوگیری از این سانحه غیرممکن بود.» موتور کاملا خرد شد و خود دی لویس نیز به سختی از ناحیه دست چپ دچار شکستگی شد. او سپس ادامه داد: «من وقتی روی زمین بودم با خود گفتم: من احتمالا دست خود را از دست میدهم، اما خب مهم نیست این دست چپم است و من هنوز دستی دیگر دارم.»
البته حال دی لوییس اکنون خوب است و دکتری که عمل جراحی را بر روی دست او انجام داد، کارش فوقالعاده بود و حتی به خالکوبیهای این بازیگر نیز لطمهای وارد نکرد؛ علائم و خالکوبیهای مختلفی در سراسر بدن دی لوییس وجود دارد: دستنویسهایی که از پشت او آغاز شده و به شانههایش ختم میشود (به یاد سه فرزندش) و همچنین چندین عدد و نوشته که بیانگر رازهایی شخصی است.
وقتی تیم واکر عکاس ما از او پرسید که آیا اجازه میدهید از خالکوبیهای شما عکس بگیریم؟ او پاسخ داد: « بله، ولی باید قول دهید که هیچ وقت این تصاویر را به کسی نشان نخواهید داد.» عکاس ما نیز از این قضیه منصرف شد.
تصادف موتورسیکلت مدت کوتاهی بعد از بیانیه عمومی دی لوییس مبنی بر بازنشستگیاش اتفاق افتاد. مرحله جدیدی در زندگی دی لوییس آغاز شده است و این بازیگر کم کم باید دنیای سینما را به باد فراموشی بسپارد. به نظر با این تصادف وحشتناکی که برای او رخ داد، این بازیگر دیگر سوار هیچ موتور سیکلتی نخواهد شد.
دی لوییس همیشه به طور منظم به ورزش کردن میپردازد؛ او ورزش را از زمان برعهده گرفتن نقش دنی فلین در The Boxer آغاز کرد و بر سر علاقه خود به آن ماند.
این بازیگر افسانهای در آخر گفت:
«من گاردهایم را تا زمانی که دکتر به من بگوید سلامتی کاملم را به دست آوردهام بالا گرفته و آرام میگیرم؛ من تا آن زمان منتظر میمانم و شاید به کیسه بوکس خود ضربات سنگینی وارد کنم تا پاسخ برخی از سوالات درون ذهنم را بیابم.»
منبع: Wmagazine
نظرات